کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: مقتل


گزارش شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام در کتب مختلف تاریخی

درباره : حضرت علی اصغر علیه السلام
منبع : ارشاد، تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی، روضة الواعظین، مقتل خوارزمی، اعلام الوری، لهوف، مثیر الاحزان ؛ تذکرة الخواص، بحار الانوار، جلاءالعیون، نفس المهموم، منتهی الامال، مقتل مقرم

الأرشاد شیخ مفید( از علمای قرن پنجم هجری): سپس آن حضرت بر در خيمه نشست، و فرزندش عبد اللَّه بن حسين كه كودكى بود نزد او آمد آن حضرت او را در دامان خود نشانيد، مردى از بنى اسد تيرى بسوى او پرتاب كرد كه آن بچه را بكشت، حسين علیه‌السلام خون آن كودك را در دست خود گرفت و چون دستش پر شد آن را بر زمين ريخت، سپس گفت: بار پروردگارا اگر يارى را از سمت آسمان از ما جلوگيرى كردى پس آن را قرار ده براى آنچه بهتر است، و انتقام ما را از اين مردم ستمكار بگير، سپس آن كودك را برداشته آورد در كنار كشتگان از خاندان خويش نهاد.  

ثُمَّ جَلَسَ الْحُسَيْنُ علیه‌السلام أَمَامَ الْفُسْطَاطِ فَأُتِيَ بِابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ هُوَ طِفْلٌ فَأَجْلَسَهُ فِي حَجْرِهِ فَرَمَاهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أَسَدٍ بِسَهْمٍ فَذَبَحَهُ فَتَلَقَّى الْحُسَيْنُعلیه‌السلام دَمَهُ فَلَمَّا مَلَأَ كَفَّهُ صَبَّهُ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ: رَبِّ إِنْ تَكُنْ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ مِنَ السَّمَاءِ فَاجْعَلْ ذَلِكَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ وَ انْتَقِمْ لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ- ثُمَّ حَمَلَهُ حَتَّى وَضَعَهُ مَعَ قَتْلَى أَهْلِهِ. « الأرشاد ج ۲ ص ۱۶۱»


**********************************************************

اخبار الطوال دینوری ( از مورخین قرن سوم هجری):

در کتاب اخبار الطوال هیچگونه گزارش یا روایتی در خصوص شهادت حضرت علی اصغر ذکر نشده است.

**********************************************************

تاریخ طبری ( از مورخین قرن سوم هجری): گويد: و چون حسين بنشست كودك وى را كه پنداشته ‏اند عبد الله بن حسين بود آوردند كه در بغل گرفت. عتبة بن بشير اسدى گويد: ابو جعفر محمد بن على بن حسين علیه‌السلام به من گفت: «اى بنى اسد، خونى از ما پيش شما هست.» گويد: گفتم: «اى ابو جعفر خدايت رحمت كناد گناه من در اين ميانه چيست؟

چگونه بود؟» گفت: «كودك حسين علیه‌السلام را پيش وى آوردند كه در بغل گرفت و يكى از شما، اى بنى اسد، تيرى بزد و گلوى او را دريد، حسين خون او را بگرفت و چون كف وى پر شد آن را به زمين ريخت و گفت: «پروردگارا، اگر پيروزى آسمان را از ما بازگرفته ‏اى چنان كن كه به سبب خير باشد و انتقام ما را از اين ستمگران بگير.» «تاریخ طبری ج ۵ ص ۴۴۸»

**********************************************************

تاریخ یعقوبی( از مورخین قرن چهارم هجری): یاران امام حسین علیه‌السلام یک به یک گام پیش نهادند [و رزمیدند و شهید شدند] تا این که امام علیه‌السلام تنها ماند و هیچ یک از [مردان] خانواده و فرزندان و نزدیکانش با او نماند. او بر بالاى اسبش بود. کودکى را که همان ساعت متولّد شده بود، برایش آوردند. امام حسین علیه‌السلام در گوشش اذان گفت و کامِ او را بر مى داشت که تیرى آمد و در گلوى کودک نشست و ذبحش کرد. امام حسین علیه‌السلام تیر را از گلوى او بیرون کشید و خونش را به بدن او مالید و گفت: «به خدا سوگند تو نزد خدا از شتر صالح گرامى ترى و محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نیز نزد خدا از صالح، گرامى تر است». سپس آمد و او را کنار فرزندان و برادر زادگانش نهاد.

تَقَدَّموا رَجُلاً رَجُلاً، حَتّى بَقِیَ وَحدَهُ ما مَعَهُ أحَدٌ مِن أهلِهِ، ولا وُلدِهِ ولا أقارِبِهِ، فَإِنَّهُ لَواقِفٌ عَلى فَرَسِهِ، إذ اُتِیَ بِمَولودٍ قَد وُلِدَ لَهُ فی تِلکَ السّاعَةِ، فَأَذَّنَ فی اُذُنِهِ، و جَعَلَ یُحَنِّکُهُ إذ أتاهُ سَهمٌ فَوَقَعَ فی حَلقِ الصَّبِیِّ فَذَبَحَهُ، فَنَزَعَ الحُسَینُ عليه السّلام السَّهمَ مِن حَلقِهِ، وجَعَلَ یُلَطِّخُهُ بِدَمِهِ ویَقولُ: وَاللّه لَأَنتَ أکرَمُ عَلَى اللّه مِنَ النّاقَةِ، و لَمُحَمَّدٌ أکرَمُ عَلَى اللّه مِن صالِحٍ! ثُمَّ أتى فَوَضَعَهُ مَعَ وُلدِهِ وبَنی أخیهِ. «تاریخ یعقوبی ج ۲ ص ۲۴۵»

**********************************************************

روضة الواعظین فتال نیشابوری ( از علمای قرن ششم هجری):

آنگاه امام حسين علیه‌السلام جلو خيمه به زمين نشست. پسرك كوچك آن حضرت را كه نامش عبد الله و طفل شير خوار بود آوردند. او را در دامن خود نشاند. مردى از بنى اسد تيرى به گلوى طفل زد و امام حسين علیه‌السلام خون كودك را در دست خود گرفت‏ و بر زمين ريخت. ثُمَّ جَلَسَ الْحُسَيْنُ علیه‌السلام أَمَامَ الْفُسْطَاطِ فَأُتِيَ بِابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الحسن [الْحُسَيْنِ علیه‌السلام وَ هُوَ طِفْلٌ فَأَجْلَسَهُ فِي حَجْرِهِ فَرَمَاهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أَسَدٍ فَذَبَحَهُ فَتَلَقَّى الْحُسَيْنُ علیه‌السلام دَمَهُ فَلَمَّا مَلَأَ كَفَّهُ صَبَّهُ فِي الْأَرْضِ « روضة الواعظین ص ۳۰۹»

**********************************************************

اعلام الوری طبرسی ( از علمای قرن ششم هجری):

سيد الشهداء علیه‌السلام در كنار خيمه نشسته و كودك شيرخواره‏اش را در دست گرفتند در اين هنگام مردى از بنى اسد تيرى بطرف حضرت رها كرد تير آمد بگلوى طفل شير خوار رسيد و سرش را بريد، امام حسين علیه‌السلام خون او را گرفتند و بر زمين ريختند، پس از اين فرمودند: خداوندا اگر مصلحت ما اين است كه اكنون ما را يارى نكنى عواقب خيرى بما مرحمت كن و از اين ستمكاران انتقام ما را بگير، بعد از اين جنازه كودك شيرخوار را در ميان شهداء گذاشت. ثُمَّ جَلَسَ الْحُسَيْنُ أَمَامَ الْفُسْطَاطِ فَأُتِيَ بِابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ هُوَ طِفْلٌ فَأَجْلَسَهُ فِي حَجْرِهِ فَرَمَاهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِي أَسَدٍ بِسَهْمٍ فَذَبَحَهُ فَتَلَقَّى الْحُسَيْنُ مِنْ دَمِهِ مِلْ‏ءَ كَفِّهِ وَ صَبَّهُ عَلَى الْأَرْضِ ثُمَّ قَالَ رَبِّ إِنْ تَكُنْ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ مِنَ السَّمَاءِ عِنْدَكَ فَاجْعَلْ ذَلِكَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ وَ انْتَقِمْ مِنْ هَؤُلَاءِ الظَّالِمِينَ « اعلام الوری ص ۳۴۷»

**********************************************************

مقتل الحسین خوارزمی ( از علمای قرن ششم هجری):

فنادي: هل من ذابّ یذب عن حرم رسول اللَّه؟ هل من موحّد یخاف اللَّه فینا؟ هل من مغیث یرجوا اللَّه فی إغاثتنا؟ هل من معین یرجو ما عند اللَّه فی إعانتنا؟ سپس ندا کرد: آیا دفاع کننده اي هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستی هست که در خصوص ما از خدا بترسد؟ آیا یاري کننده اي هست که با کمک به ما امید یاري از خدا داشته باشد؟ فارتفعت أصوات النساء بالعویل فتقدم إلی باب الخیمۀ و قال: ناولونی علیاً الطفل حتی اودعه، صداي زنان به ناله بلند شد و امام به در خیمه آمد و فرمود: طفلم علی را به من دهید تا با او خداحافظی کنم.  فناولوه الصبی فجعل یقبله و یقول: ویل لهؤلاء القوم إذا کان خصمهم جدّك؛ بچه را به او دادند و امام او را بوسید و فرمود: واي بر این مردم که طرف و خصمشان جدّ توست. فبینا الصبی فی حجره إذ رماه حرملۀ بن الکاهل الأسدي فذبحه فی حجره در همین حال که بچه در بغل امام بود، حرملۀ بن کاهل اسدي، تیري انداخت و او را در بغل پدر کشت. فتلقی الحسین دمه حتی امتلأت کفه ثم رمی به نحو السماء و قال: حسین، مشت خود را از خون او پر کرد و به آسمان پرتاب کرد و فرمود: اللّهم! إن حبست عنا النصر فاجعل ذلک لما هو خیر لنا. خدایا! اگر پیروزي با ما نیست به جاي آن خیر ما را قرار ده. ثم نزل الحسین عن فرسه و حفر للصبی بجفن سیفه و زمله بدمه و صلّی علیه. سپس از اسبش پیاده شد و با غلاف شمشیر، گودالی کند و طفل را آغشته به خون، به خاك سپرد و بر او نماز خواند. مقتل خوارزمی ج ۲ ص ۳۷

**********************************************************

لهوف سید بن طاوس ( از علمای قرن هفتم هجری):

قَالَ وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ علیه‌السلام  مَصَارِعَ فِتْيَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَى هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا .  گويد: چون حسين علیه‌السلام قتلگاه جوانان و يارانش را نگريست، براى جنگ با دشمن با نفس نفيس خود عزيمت فرمود، و ندا در داد: «آيا مدافعى هست كه از حرم رسول اللَّه دفاع كند؟ آيا خداشناسى هست كه در حقّ ما هراس خدا را در پيش گيرد؟ آيا فريادرسى هست كه به اميد رحمت خدا به فرياد ما برسد؟ آيا ياورى هست كه به اميد آنچه در نزد خداست ما را يارى رساند؟».

فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِيلِ فَتَقَدَّمَ‏ إِلَى الْخَيْمَةِ وَ قَالَ لِزَيْنَبَ نَاوِلِينِي وَلَدِيَ الصَّغِيرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ فَأَخَذَهُ وَ أَوْمَأَ إِلَيْهِ لِيُقَبِّلَهُ فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكَاهِلِ الْأَسَدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ . در اين وقت ناله زنان بلند شد، و امام علیه‌السلام به باب خيمه آمد و فرمود: خواهرم زينب، بچه كوچك  مرا بياور تا با وى وداع گويم، امام او را گرفت تا ببوسد، حرملة بن كاهل  تيرى انداخت كه آن گلوگاه كودك را سوراخ كرد،

 فَقَالَ لِزَيْنَبَ خُذِيهِ ثُمَّ تَلَقَّى الدَّمَ بِكَفَّيْهِ فَلَمَّا امْتَلَأَتَا رَمَى بِالدَّمِ نَحْوَ السَّمَاءِ ثُمَّ قَالَ هَوَّنَ عَلَيَّ مَا نَزَلَ بِي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ. امام علیه‌السلام به زينب فرمود: او را بگير. بعد خون صغير را با دو كف دست بگرفت تا پر شدند و آن خون را بسوى آسمان پاشيد و فرمود: «چه آسان است آنچه در محضر خدا بر من وارد مى ‏آيد!». قَالَ الْبَاقِرُ علیه‌السلام فَلَمْ يَسْقُطْ مِنْ ذَلِكَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ. امام باقر عليه السّلام  مى ‏فرمايد: از آن خون قطره‏اى به زمين فرود نيامد. « لهوف ص ۱۰۲»

**********************************************************

ترجمۀ آزاد مثیرالأحزان ابن نما ( از علمای قرن هفتم هجری): با طنين افكن شدن نداى شجاعانه و تنهايى سالار شايستگان و اصلاحگران، صداى گريه و ناله از سراپرده حسين علیه‌السلام و بازماندگان اردوگاه نور و مردم حق طلب به آسمان برخاست و همه گريه كردند. آن حضرت به سرا پرده بانوان و شير زنان نزديك شد و فرزند خردسالش «عبد اللَّه» را خواست تا براى آخرين بار او را ببيند و مورد لطف و مهر پدرانه ‏اش قرار دهد و او را وداع كند. كودك محبوب آن حضرت را آوردند و حسين علیه‌السلام او را در آغوش گرفت تا هم پدر، كودك خردسال خود را نيك بنگرد و هم كودك توشه‏اى از پدر گرانمايه ‏اش را برگيرد كه بناگاه عنصر تبهكارى از «بنى اسد» گلوگاه آن كودك معصوم را در آغوش پدر هدف تير بيداد قرار داد و گوش تا گوش او را بريد و دريد.
خون سرازير شد و حسين علیه‌السلام كف دست‏ها را زير گلوى آن خردسال شهيد گرفت تا از خون، لبريز گرديد و آن گاه خونها را به سوى آسمان افشاند و رو ببارگاه خدا گفت:  «ربّ إن كنت حبست عنّا النصر من السّماء فاجعل ذلك لما هو خير و انتقم لنا من هؤلاء الظّالمين.» پروردگارا، اگر در اين سراى زود گذر و فنا پذير بر اساس حكمت و مصلحت، يارى و پيروزى ظاهرى از سوى آسمان را از ما دريغ داشته‏ اى، بهتر از آن را در سراى جاودانه نصيب و روزى ما ساز و داد ما و رهروان ما را از اين بيدادگران خود كامه بستان! امام باقر علیه‌السلام فرمود: از خون گلوى كودك شهيدش كه آن را به سوى آسمان پاشيد، قطره‏ اى به سوى زمين باز نيامد، و آن حضرت پيكر بى‏ جان او را به سوى سراپرده شهيدان راه حق و عدالت برد و او را نيز در ميان پيكرهاى به خون خفته ياران و عزيزان جاى داد. ( تذکر: ترجمه مثیر الاحزان ترجمۀ آزاد و ادبی حماسی است)

متن عربی روایت در مثیر الاحزان : ثم تقدم إلى باب الفسطاط و دعا بابنه عبد الله و هو طفل فجي‏ء به ليودعه فرماه رجل من بني أسد بسهم فوقع في نحره فذبحه فتلقى الحسين علیه‌السلام الدم بكفيه حتى امتلأتا و رمى بالدم نحو السماء ثم قال رب إن كنت حبست عنا النصر من السماء فاجعل ذلك لما هو خير و انتقم لنا من هؤلاء الظالمين. قَالَ الْبَاقِرُ علیه‌السلام فَلَمْ تَسْقُطْ مِنَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ ثم حمله فوضعه مع قتلى أهل بيته « مثیر الأحزان ص ۲۵۱»

**********************************************************

کشف الغمه محدث اربلی ( از علمای قرن هفتم هجری):

در کتاب کشف الغمه هیچگونه گزارش یا روایتی در خصوص شهادت حضرت علی اصغر ذکر نشده است.

**********************************************************

تذکرة الواص ابن جوزی ( از علمای قرن هفتم هجری):

پس حسين علیه‌السلام نگاهى كرد ديد كودك او از تشنگى مىگريد او را روى دست گرفت و گفت: «اى مردم اگر به من رحم نمىكنيد به اين كودك رحم كنيد» پس مردى از طرف ايشان با تيرى او را زد و گردنش را بريد و حسين شروع به گريستن كرد و گفت: «خداوندا! بين ما و اين قوم حكم كن، آنها مرا دعوت كردند تا ما را يارى كنند ولى ما را مى‏ كشند» پس نداى غيبى آمد: اى حسين او را به ما واگذار كه او را شيردهنده ‏اى در بهشت است. « تذکرة الخواص ص ۲۴۹»

**********************************************************

کامل بهائی عماد الدین طبری ( از علمای قرن هفتم هجری):

در کتاب کامل بهائی هیچگونه گزارش یا روایتی در خصوص شهادت حضرت علی اصغر ذکر نشده است.

**********************************************************

بحار الأنوار علامه مجلسی( از علمای قرن دوازدهم هجری): هنگامى كه امام حسين  علیه‌السلام دچار مصيبت اهل بيت و فرزندان خود گرديد و غير از آن حضرت و زنان و كودكان كسى باقى نماند آن حضرت فرمود: هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ فِي إِغَاثَتِنَا؟ يعنى آيا دفاع ‏كننده‏ اى هست كه از زنان و بچگان پيامبر خدا دفاع نمايد؟ آيا يكتاپرستى هست كه در باره ما از خدا خوف داشته باشد؟ آيا فريادرسى هست كه براى فريادرسى ما بخدا اميدوار باشد؟ ناگاه صداى زنان به وا ويلا بلند شد! امام حسين علیه‌السلام  متوجه خيمه‏ ها شد و فرمود: كودك مرا كه على نام دارد بياوريد تا او را وداع نمايم. آنان آن كودك را به آن حضرت دادند.
شيخ مفيد مي نويسد: امام حسين علیه‌السلام پسرش عبد اللَّه را خواست. همان طور كه آن كودك را مى ‏بوسيد ميفرمود: واى بر اين گروه در آن موقعى كه جدت پيغمبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم خصم آنان باشد! همان طور كه آن كودك در كنار امام حسين علیه‌السلام بود حرملة بن كاهل اسدى او را هدف تير قرار داد و در كنار پدرش شهيدش كرد! امام حسين علیه‌السلام خون گلوى آن كودك را مي گرفت و بطرف آسمان مى ‏پاشيد.

سيد بن طاوس ميگويد: امام حسين علیه‌السلام فرمود: چون اين مصيبت مرا خدا مى ‏بيند برايم قابل تحمل است. امام محمّد باقر علیه‌السلام  ميفرمايد: يك قطره از آن خون بزمين بازنگشت. گفته ‏اند: امام حسين علیه‌السلام به آن كودك فرمود: تو از بچه ناقه صالح كمتر نيستى! پروردگارا! اگر يارى كردن را از ما گرفته ‏اى پس اين عمل را براى ما خير و صلاح قرار بده. ابو الفرج مي گويد: مادر عبد اللَّه بن الحسين رباب دختر امرى القيس است كه امام حسين علیه‌السلام در باره ‏اش مي فرمايد:

         ۱- لعمرك اننى لاحب دارا             تكون بها سكينة و الرباب‏

             ۲- احبهما و ابذل جل مالى             و ليس لعاتب عند عتاب‏

۱- يعنى بجان تو قسم من آن خانه ‏اى را دوست دارم كه سكينه و رباب در آن باشند ۲- من ايشان را دوست دارم و بيشتر مال خود را براى آنان بذل و بخشش مي كنم و كسى نمى‏ تواند مرا مورد عتاب قرار دهد. اين ربابی كه امام حسين علیه‌السلام ذكر نموده مادر سکینه است. نام اين سكينه: امينه بود. كلمه: سكينه كه غالبا به آن بانو گفته مي شد نام او نبوده است. عبد اللَّه در آن‏ روزى كه شهيد شد كوچك بود همان طور كه عبد اللَّه در كنار پدرش بود تيرى آمد و او را ذبح كرد. حميد بن مسلم مي گويد: امام حسين علیه‌السلام كودكى را خواست و او را در كنار خود جاى داد و عقبة بن بشر تيرى رها كرد و او را ذبح نمود. و نيز از شخصى كه ناظر به مصائب امام حسين علیه‌السلام بود نقل مي كند كه گفت: تيرى به گلوى كودك كوچكى كه با امام حسين علیه‌السلام بود اصابت كرد و او را شهيد نمود و امام حسين علیه‌السلام خونها را از گلوى او مي گرفت و بطرف آسمان مي پاشيد و قطره‏اى از آن‏ها باز نمى ‏گشت. امام حسين عليه السّلام  ميفرمود: پروردگارا اين كودك من از بچه ناقه صالح نزد تو كمتر نيست. سپس امام حسين علیه‌السلام بر اسب خود سوار و متوجه قتال گرديد.

مؤلف گويد: در كتاب احتجاج مي نگارد: موقعى كه امام حسين علیه‌السلام تنها ماند و كسى غير از على بن الحسين علیه‌السلام و كودك ديگرى كه شير خوار و نامش: عبد اللَّه بود باقى نمانده بود امام علیه‌السلام آن كودك را گرفت كه او را وداع نمايد ناگاه تيرى آمد و بگلوى وى اصابت نمود و او را شهيد كرد. امام حسين عليه السّلام از اسب خود پياده شد و با غلاف شمشير قبرى كند و آن كودك را با همان خونها بخاك سپرد. سپس برخاست و اشعار سابق الذكر را خواند.

متن عربی روایت در بحار الانوار : و لما فجع الحسين بأهل بيته و ولده و لم يبق غيره و غير النساء و الذراري نادى هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ فِي إِغَاثَتِنَا وَ ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِيلِ فَتَقَدَّمَ ع إِلَى بَابِ الْخَيْمَةِ فَقَالَ نَاوِلُونِي عَلِيّاً ابْنِيَ الطِّفْلَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ فَنَاوَلُوهُ الصَّبِيَّ.

و قال المفيد دعا ابنه عبد الله  قالوا فجعل يقبله و هو يقول وَيْلٌ لِهَؤُلَاءِ الْقَوْمِ إِذَا كَانَ جَدُّكَ مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى خَصْمَهُمْ و الصبي في حجره إذ رماه حرملة بن كاهل الأسدي بسهم فذبحه في حجر الحسين فتلقى الحسين علیه‌السلام دمه حتى امتلأت كفه ثم رمى به إلى السماء.

و قال السيد ثم قال هَوَّنَ عَلَيَّ مَا نَزَلَ بِي أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ قَالَ الْبَاقِرُ علیه‌السلام فَلَمْ يَسْقُطْ مِنْ ذَلِكَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ. قالوا ثُمَّ قَالَ لَا يَكُونُ أَهْوَنَ عَلَيْكَ مِنْ فَصِيلٍ اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاْجَعْل ذَلِكَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَنَا.

أقول و في بعض الكتب أن الحسين لما نظر إلى اثنين و سبعين رجلا من أهل بيته صرعى التفت إلى الخيمة و نَادَى يَا سُكَيْنَةُ يَا فَاطِمَةُ يَا زَيْنَبُ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَامُ فَنَادَتْهُ سُكَيْنَةُ يَا أَبَهْ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟ فَقَالَ كَيْفَ لَا يَسْتَسْلِمُ مَنْ لَا نَاصِرَ لَهُ وَ لَا مُعِينَ فَقَالَتْ يَا أَبَهْ رُدَّنَا إِلَى حَرَمِ جَدِّنَا فَقَالَ هَيْهَاتَ لَوْ تُرِكَ الْقَطَا لَنَامَ فتصارخن النساء فسكتهن الحسين و حمل على القوم.

و قال أبو الفرج و عبد الله بن الحسين و أمه الرباب بنت إمرئ القيس و هي التي يقول فيها أبو عبد الله الحسين‏

 لعمرك إنني لأحب دارا             تكون بها سكينة و الرباب‏

أحبهما و أبذل جل مالي             و ليس لعاتب عندي عتاب‏

 و سكينة التي ذكرها ابنته من الرباب و اسم سكينة أمينة و إنما غلب عليها سكينة و ليس باسمها و كان عبد الله يوم قتل صغيرا جاءه نشابة و هو في حجر أبيه فذبحته- حدثني أحمد بن شبيب عن أحمد بن الحارث عن المدائني عن أبي مخنف عن سليمان بن أبي راشد عن حميد بن مسلم قال دعا الحسين بغلام فأقعده في حجره فرماه عقبة بن بشر فذبحه و حدثني محمد بن الحسين الأشناني بإسناده عمن شهد الحسين قال كان معه ابن له صغير فجاء سهم فوقع في نحره قال فجعل الحسين يمسح الدم من نحر لبته فيرمي به إلى السماء فما رجع منه شي‏ء و يَقُولُ اللَّهُمَّ لَا يَكُونُ أَهْوَنَ عَلَيْكَ مِنْ فَصِيلٍ. 

 أقول روي في الإحتجاج أنه لما بقي فردا ليس معه إلا ابنه علي بن الحسين ع و ابن آخر في الرضاع اسمه عبد الله أخذ الطفل ليودعه فإذا بسهم قد أقبل حتى وقع في لبة الصبي فقتله فنزل عن فرسه و حفر للصبي بجفن سيفه و رمله بدمه و دفنه ثم وثب قائما و هو يقول إلى آخر الأبيات « بحار الأنوار ج ۴۵ ص ۴۶»

**********************************************************

جلاء العیون علامه مجلسی( از علمای قرن دوازدهم هجری): 

پس امام حسين علیه‌السلام به در خيمه حرم آمد و گفت كه: فرزند كودك من عبد اللَّه را بدهيد كه او را وداع كنم، و بعضى او را على اصغر مى ‏نامند، چون آن طفل معصوم را به دست آن امام مظلوم دادند، او را بوسيد و گفت: واى بر اين كافران در هنگامى كه جدّ تو محمّد مصطفى خصم ايشان باشد، ناگاه حرملة بن كاهل تيرى از كمان رها كرد، بر حلق آن امامزاده معصوم آمد و در دامن پدر بزرگوار خود شهيد شد، و مرغ روحش به شاخ سدرة المنتهى پرواز نمود، پس حضرت كف مبارك خود را در زير آن خون مى‏ داشت كه پر مى‏ شد و بسوى آسمان مى ‏افكند و مى‏ فرمود: چون در راه خداست، اين همه آزارها سهل است، امام محمّد باقر علیه‌السلام فرمود كه: از آن خون قطره ‏اى بر زمين نيامد .

پس حضرت گفت: خداوندا اين فرزند دلبند من نزد تو كمتر از فرزند ناقه صالح‏ نخواهد بود ، خداوندا اگر در اين وقت مصلحت در يارى ما ندانستى، اين آزارها را موجب تضاعف ثواب آخرت ما گردان، پس آن طفل معصوم را در ميان شهدا گذاشت ، به روايتى در همان موضع دفن كرد .« جلاء العیون ص ۵۷۴ »

**********************************************************

نفس المهموم شیخ عباس قمی( از علمای قرن چهاردهم هجری):

و مادرش رباب دختر امرؤ القيس و مادر رباب هند الهنود است.

 (ملهوف) چون امام حسين علیه‌السلام جوانان و دوستان خويش را كشته ديد آهنگ جنگ كرد به نفس خويش و فرياد زد: «هل من ذاب يذبّ عن حرم رسول الله هل من موحّد يخاف اللّه فينا هل من مغيث يرجوا اللّه باغاثتنا هل من معين يرجو ما عند اللّه في اغاثتنا». «آيا كسى هست كه دشمن را از حرم پيغمبر براند و دور كند؟ آيا خداپرستى هست كه از خدا بترسد و ما را اعانت كند؟ آيا فريادرسى هست كه براى ثواب ما را يارى كند؟

پس صداى زنان به شيون بلند شد و امام علیه‌السلام نزديك خيمه آمد و با زينب گفت: آن فرزند صغير را به من ده تا او را وداع كنم پس او را بگرفت و خواست ببوسد حرملة بن كاهل اسدى- لعنة اللّه عليه- تيرى بيفكند كه در گلوى طفل آمد و او را ذبح كرد و اين شاعر نيكو گفته است:

         و منعطف اهوى لتقبيل طفله             فقبّل منه قبله السّهم منحرا

 يعنى: براى بوسيدن طفل خود خم شد اما تير پيش از وى بر گلوگاه او بوسه داد. پس آن طفل را به زينب داد و گفت: او را نگاه دار، خود دو دست زير گلوى او گرفت و چون پر شد به طرف آسمان پاشيد و گفت: «هوّن علىّ ما نزل بى انّه بعين اللّه» يعنى: «چون چشم خدا مى‏ بيند آنچه بر من آمد سهل باشد».

و شيخ مفيد در مقتل اين طفل گفت كه: حسين علیه‌السلام جلوى چادر بنشست و عبد اللّه بن‏ الحسين فرزند او را آوردند طفل بود او را بر دامن نشانيد مردى از بنى اسد تيرى افكند و او را ذبح كرد.

 (۱) ابو مخنف گفت: عقبة بن بشير اسدى گفت كه: ابو جعفر محمد بن على بن الحسين- علیه‌السلام با من فرمود: اى بنى اسد ما از شما خونى طلب داريم. گفتم: گناه من چيست رحمك اللّه يا ابا جعفر آن چه خون است؟ فرمود: پسركى از آن حسين علیه‌السلام را نزد او آوردند در دامنش بود كه يكى از شما تير افكند و او را ذبح كرد پس حسين علیه‌السلام دست از خون او پر كرد و بر زمين ريخت و گفت: اى پروردگار اگر نصرت را از آسمان بر ما بسته ‏اى پس بهتر از آن نصيب ما كن و از اين ستمكاران انتقام ما را بگير.

(۲) و سبط در تذكره از هشام بن محمد كلبى حكايت كرد كه: چون حسين علیه‌السلام آنها را ديد بر كشتن وى متّفق، مصحف را بگرفت و بگشود و بر سر نهاد و فرياد زد: ميان من و شما اين كتاب خدا و جدّم محمد رسول او، اى مردم به چه سبب خون مرا حلال مى‏ داريد؟! و كلبى نظير آنكه در اول صبح عاشورا گذشت آورده است تا گويد: آنگاه حسين علیه‌السلام روى بگردانيد طفلى از آن خويش را شنيد از تشنگى مىگريد دست او را بگرفت و فرمود: اى مردم اگر بر من رحم نمى‏ كنيد بر اين طفل ترحّم كنيد. پس مردى از آنها تيرى افكند و آن طفل را ذبح كرد و حسين علیه‌السلام بگريست و مىگفت: خدايا حكم كن ميان ما و اين مردمى كه ما را خواندند تا يارى كنند، آنگاه ما را كشتند. پس ندايى از آسمان رسيد: اى حسين او را رها كن كه وى را در بهشت دايه‏اى معيّن است.

و بعد از آن گويد: حصين بن تميم تيرى افكند كه در لب آن حضرت جاى گرفت و خون از دو لبش روان گشت و مى ‏گريست و مىگفت: خدايا سوى تو شكايت مى ‏كنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خويشان من مىكنند. و ابن نما گويد: آن طفل را با كشتگان اهل بيت بنهاد.

 (۳) و محمد بن طلحه در مطالب السّؤل از كتاب الفتوح نقل كرده است كه: امام علیه‌السلام فرزند صغيرى داشت تيرى آمد و او را بكشت پس او را به خون آغشته كرد و با شمشير زمين را بكند و نماز بگزاشت بر وى و به خاك سپرد و اين ابيات گفت: كفر القوم و قدما رغبوا.

و در احتجاج است كه: چون تنها بماند و كسى با او نبود مگر على بن الحسين علیه‌السلام و پسرى ديگر شيرخوار نامش عبد اللّه آن پسر را روى دست بگرفت تا وداع كند ناگهان تيرى بيامد و بر بالاى سينه او نشست و او را ذبح كرد پس امام علیه‌السلام از اسب به زير آمد و با غلاف شمشير قبرى كند و او را به خون بياغشت و دفن كرد آنگاه برخاست و مى‏ گفت همان ابيات را.

متن عربی روایت در نفس المهموم : و أمه الرباب بنت امرئ القيس بن عدي و أمها هند الهنود.

قال السيد «ره»: و لما رأى الحسين علیه‌السلام مصارع فتيانه و أحبته عزم على لقاء القوم بمهجته و نادى: هل من ذاب يذب عن حرم رسول اللّه، هل من موحد يخاف اللّه فينا، هل من مغيث يرجو اللّه بإغاثتنا، هل من معين يرجو ما عند اللّه في إعانتنا. فارتفعت أصوات النساء بالعويل، فتقدم إلى باب الخيمة و قال لزينب: ناوليني ولدي الصغير حتى أودعه. فأخذه و أومأ إليه ليقبله، فرماه حرملة بن‏ كاهل الأسدي بسهم فوقع في نحره فذبحه‏ «۱».

قلت: و لقد أجاد الشاعر في قوله:

 و مُنْعَطِف اَهْوى لِتَقْبيلِ طِفْلِهِ              فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلَهُ السَّهْمُ مَنْحَراً

فقال علیه‌السلام لزينب: خذيه، ثم تلقى الدم بكفيه فلما امتلأتا رمى بالدم نحو السماء ثم قال: هون علي ما نزل بي أنه بعين اللّه.

و قال الشيخ المفيد في ذكر مقتل الرضيع: ثم جلس الحسين أمام الفسطاط فأتي بابنه عبد اللّه بن الحسين علیه‌السلام و هو طفل، فأجلسه في حجره، فرماه رجل من بني أسد بسهم فذبحه‏.

و قال الأزدي: قال عقبة بن بشر الأسدي: قال لي أبو جعفر محمد بن علي ابن الحسين علیه‌السلام: إن لنا فيكم يا بني أسد دما. قال: قلت: فما ذنبي أنا في ذلك رحمك اللّه يا أبا جعفر و ما ذلك؟ قال: أتي الحسين علیه‌السلام بصبي له فهو في حجره إذ رماه أحدكم يا بني أسد بسهم فذبحه، فتلقى الحسين صلوات اللّه عليه دمه فلما ملأ كفيه صبه في الأرض ثم قال: رب إن تك حبست عنا النصر من السماء فاجعل ذلك لما هو خير و انتقم لنا من هؤلاء الظالمين.

و حكى السبط في التذكرة عن هشام بن محمد الكلبي قال: لما رآهم الحسين علیه‌السلام مصرين على قتله أخذ المصحف و نشره و جعله على رأسه و نادى: بيني و بينكم كتاب اللّه وجدي محمد رسول اللّه، يا قوم بم تستحلون دمي فساق الكلام‏ «۵» إلى أن قال: فالتفت الحسين عليه السلام فإذا بطفل له‏ يبكي عطشا، فأخذه على يده و قال: يا قوم إن لم ترحموني فارحموا هذا الطفل.

فرماه رجل منهم بسهم فذبحه، فجعل الحسين علیه‌السلام يبكي و يقول: اللهم احكم بيننا و بين قوم دعونا لينصرونا فقتلونا. فنودي من الهواء: دعه يا حسين فإن له مرضعا في الجنة.

ثم قال: و رماه حصين بن تميم بسهم فوقع في شفتيه، فجعل الدم يسيل من شفتيه و هو يبكي و يقول: اللهم اني أشكو إليك ما يفعل بي و بإخوتي و ولدي و أهلي- الخ‏.

و قال ابن نما: ثم حمله فوضعه مع قتلى أهل بيته‏ .

و قال محمد بن طلحة في مطالب السؤل نقلا عن صاحب كتاب الفتوح أنه عليه السلام كان له ولد صغير، فجاءه سهم فقتله فرمله و حفر له بسيفه و صلى عليه و دفنه و قال هذه الأبيات: غدر القوم و قدما رغبوا- الأبيات‏ «۳».

و في الاحتجاج‏ «۴»: أنه لما بقي فردا ليس معه أحدا إلا ابنه علي بن الحسين و ابن آخر في الرضاع اسمه عبد اللّه أخذ الطفل ليودعه، فإذا بسهم قد أقبل حتى وقع في لبة الصبي فقتله، فنزل عن فرسه و حفر للصبي بجفن سيفه و رمله بدمه و دفنه، ثم وثب قائما و هو يقول- الأبيات‏ « نفس المهموم ص ۳۰۶»

**********************************************************

منتهی الآمال شیخ عباس قمی( از علمای قرن چهاردهم هجری):

پس حضرت بر در خيمه آمد و به جناب زينب عليهماالسّلام فرمود: كودك صغيرم را به من سپاريد تا او را وداع كنم ، پس آن كودك معصوم را گرفت و صورت به نزديك او برد تا او را ببوسد كه حرملة بن كاهل اسدى لعين تيرى انداخت و بر گلوى آن طفل رسيد و او را شهيد كرد. و به اين مصيبت اشاره كرده شاعر در اين شعر:

و مُنْعَطِف اَهْوى لِتَقْبيلِ طِفْلِهِ           فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلَهُ السَّهْمُ مَنْحَراً

پس آن كودك را به خواهر داد، زينب عليهاالسّلام او را گرفت و حضرت امام حسين علیه‌السلام كف هاى خود را زير خون گرفت همين كه پر شد به جانب آسمان افكند و فرمود: سهل است بر من هر مصيبتى كه بر من نازل شود زيرا كه خدا نگران است .سبط ابن جوزى در (تذكره) از هشام بن محمّد كلبى نقل كرده كه چون حضرت امام حسين علیه‌السلام ديد كه لشكر در كشتن او اصرار دارند قرآن مجيد را برداشت و آن را از هم گشود و بر سر گذاشت و در ميان لشكر ندا كرد: بَيْنى وَبَيْنَكُمْ كِتابُ اللّهِ وَجَدّى محمّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم .اى قوم براى چه خون مرا حلال مى دانيد آيا پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟ آيا به شما نرسيد قول جدّم در حقّ من و برادرم حسن علیه‌السلام: هذانِ سَيّدِا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ؟ در اين هنگام كه با آن قوم احتجاج مى نمود ناگاه نظرش افتاد به طفلى از اولاد خود كه از شدّت تشنگى مى گريست، حضرت آن كودك را بر دست گرفت و فرمود: يا قَوْمُ اِنْ لَمْ تَرْحَمُونى فَارْحَمُوا هذا الطِّفْلَ؛ اى لشكر! اگر بر من رحم نمى كنيد پس براين طفل رحم كنيد؛ پس مردى از ايشان تيرى به جانب آن طفل افكند و او را مذبوح نمود. امام حسين علیه‌السلام شروع كرد به گريستن و گفت : اى خدا! حكم كن بين ما و بين قومى كه خواندند ما را كه يارى كنند بر ما پس كشتند ما را، پس ندائى از هوا آمد كه بگذار او را يا حسين كه از براى او مرضع يعنى دايه اى است در بهشت .
در كتاب احتجاج مسطور است كه حضرت از اسب فرود آمد و با نيام شمشير گودى در زمين كند و آن كودك را به خون خويش آلوده كرد پس ‍ او را دفن نمود.

طبرى از حضرت ابوجعفر باقر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم روايت كرد كه تيرى آمد رسيد بر گلوى پسرى از آن حضرت كه در كنار او بود پس آن حضرت  مسح مى كرد خون را بر او و مى گفت : الَلّهَمَّ احْكُمْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمٍ دَعَوْنا لِيَنْصُرُونا فَقَتَلُونا!؟ « منتهی الآمال ص ۴۵۹ »

**********************************************************

مقتل الحسین مرحوم مقرم( از علمای قرن چهاردهم هجری):

آنگاه فرمود: فرزند شير خوارم را بياوريد تا با وى نيز وداع كنم. زينب عليهاالسلام فرزندش عبدالله‏ را كه مادرش رباب بود به وى داد، امامعليه السّلام طفل صغير خود را بر دامن نشانده مى‏ بوسيد و مى‏ فرمود: دور باشند از رحمت خدا اين مردم، آنگاه كه جدت پيغمبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم خصمشان باشد بعداً لهولاء القوم اذا كان جدك المصطفى صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم خصمهم. پس از آن كودك خود را در بغل گرفت و به طرف اهل كوفه آمد تا مقدارى آب برايش در خواست كند، در همين حال كه كودك در بغل پدرش بود حرمله بن كاهل اسدى، تيرى بسويش رها كرد و او را شهيد نمود. خون كه از گلوى وى سرازير شد امام علیه‌السلام با دست خود آنها را گرفت و به سوى آسمان پاشيد.

امام باقرعليه السّلام فرمود: حتى از آن خون به زمين برنگشت، و در همين مورد است كه حضرت حجت امام زمان عجل الله تعالى فرجه مى‏ فرمايد: السلام على عبدالله الرضيع، المرمى الصريح، المتظحط دما و المعصد بدمه الى السماء، المذبوح بالسهم فى حجرأبيه، لعن الله راميه، حرمله بن كاهل الاسدى و ذويه سلام برعبدالله آن كودك شيرخواره كه بخاك و خون غلطيد، و خونش فراسوى آسمان بالا رفت، كودكى كه با تير در بغل پدر، او را كشتند، خداوند كشنده ‏اش حرمله و يارانش را لعنت كند.

پس از آنكه خون گلوى فرزند را گرفت و به آسمان پاشيد اين جملات را فرمود: اين مصيبت نيز بر من آسان است زيرا خداى تعالى آنرا مى ‏بيند هون على ما نزل بى، انه بعين الله تعالى خداوندا! اگر نصر و پيروزى در دنيا را از ما گرفته‏ اى، در عوض بهتر از آنرا در آخرت نصيب ما بگردان، و انتقام ما را از اين مردم ستمگر بگير كه اين كودك من كمتر از بچه ناقه صالح پيغمبر نيست اللهم لا يكون أهون عليك من فصيل، الهى ان كنت حبست عنا النصر فاجعله لما هو خير منه و انتقم لنا من الظالمين و اين مصيبت را كه در دنيا بر ما وارد آمد ذخيره آخرت ما قرار بده و اجعل ما حل بنا فى العاجل، ذخيره لنا فى الآجل. خداوندا! تو شاهدى كه اين مردم شبيه‏ ترين فرد به پيغمبرت صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم را كشتند اللهم انت الشاهد على قوم قتلوا آشبه الناس برسولك محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم

و در همان حال كه خون حضرت على اصغر علیه‌السلام را به سوى آسمان مى ‏پاشيد صدائى از عالم غيب شنيد كه مى‏ گفت: ياحسين علیه‌السلام! بگذار على اصغر علیه‌السلام را كه دايه ‏اش در بهشت منتظر است دعه يا حسين! فان له مرضعاً فى الجنه. پس از شنيدن اين عبارت، امام علیه‌السلام از اسب فرود آمد و با نوك شمشير خود قبرى حفر و پس از نماز در حاليكه بدنش را خونمالى كرده بود دفن نمود.و برخى فرموده‏ اند كه جنازه حضرت على اصغر عليه السّلام را كنار ساير جنازه ‏هاى شهداى اهل بيت گذاشت.

متن عربی روایت در مقتل الحسین مقرم: و دعا بولده الرضيع يودعه، فأتته زينب بابنه عبد اللّه و أمه الرباب فأجلسه في حجره يقبله و يقول بعدا لهؤلاء القوم إذا كان جدك المصطفى خصمهم  ثم أتى به نحو القوم يطلب له الماء، فرماه حرملة بن كاهل الأسدي بسهم فذبحه فتلقى الحسين الدم بكفه ورمى به نحو السماء.

قال أبو جعفر الباقرعلیه‌السلام: فلم تسقط منه قطرة  و فيه يقول حجة آل محمد عجل اللّه فرجه: السلام على عبداللّه الرضيع المرمي الصريع المتشحط دما و المصعد بدمه إلى السماء المذبوح بالسهم في حجر أبيه، لعن اللّه راميه حرملة بن‏ كاهل الأسدي و ذويه.

         أعزز علي و أنت تحمل طفلك             الظامي و حر أوامه لا يبرد

             قد بح من لفح الهجيرة صوته             بمرنة منها يذوب الجلمد

             و قصدت نحو القوم تطلب منهم             وردا و لكن أين منك المورد

             و القوس طوّق نحره فكأنه             خيط الهلال يحل فيه الفرقد

             و على الربية في الخيام نوائح             تومي لطفلك بالشجى و تردد

             و رب رضيع ارضعته قسيهم             من النبل ثديا دره الثر فاطمه‏

             فلهفي له مذ طوق السهم جيده             كما زينته قبل ذاك تمائمه‏

             هفا لعناق السبط مبتسم اللمى             وداعا و هل غير العناق يلائمه‏

             و لهفي على أم الرضيع و قد دجى             عليها الدجى و الدوح نادت حمائمه‏

             تسلل في الظلماء ترتاد طفلها             و قد نجمت بين الضحايا علائمه‏

             فمذ لاح سهم النحر ودت لو إنها             تشاطره سهم الردى و تساهمه‏

             أقلته بالكفين ترشف ثغره             و تلثم نحرا قبلها السهم لاثمه‏

             و ادنته للنهدين و لهى فتارة             تناغيه إلطافا و أخرى تكالمه‏

             بنيّ افق من سكرة الموت و ارتضع             بثدييك على القلب يهدأ هائمه‏

             بنيّ فقد درّا و قد كظّك الظما             فعله يطفي من غليلك ضارمه‏

             بني لقد كنت الأنيس لوحشتي             و سلواي إذ يسطو من الهم غاشمه

 ثم قال الحسين علیه‌السلام هوّن ما نزل بي أنه بعين اللّه تعالى. اللهم لا يكون أهون عليك من فصيل ناقة صالح، إلهي إن كنت حبست عنا النصر فاجعله لما هو خير منه و انتقم لنا من الظالمين  و اجعل ما حل بنا في العاجل ذخيرة لنا في الآجل. اللهم أنت الشاهد على قوم قتلوا أشبه الناس برسولك‏ محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم و سمع عليه السّلامقائلا يقول: دعه يا حسين فإن له مرضعا في الجنة  ثم نزل علیه‌السلام عن فرسه و حفر له بجفن سيفه و دفنه مرملا بدمه و صلى عليه  و يقال وضعه مع قتلى أهل بيته.

         لهفي على أبيه إذ رآه             غارت لشدة الظما عيناه‏

             و لم يجد شربة ماء للصبي             فساقه التقدير نحو الطلب‏

             و هو على الأبيّ أعظم الكرب             فكيف بالحرمان من بعد الطلب‏

             من دمه الزاكي رمى نحو السما             فما أجل لطفه و اعظما

             لو كان لم يرم به إليها             لساخت الأرض بمن عليها

             فاحمرت السماء من فيض دمه             ويل من اللّه لهم من نقمه‏

             و كيف حال أمه حيث ترى             رضيعها جرى عليه ما جرى‏

             غادرها كالدرة البيضاء             و عاد كالياقوتة الحمراء

             حنت عليه حنة الفصيل             بكته بالاشراق و الأصيل‏

             لهفي لها إذ تندب الرضيعا             ندبا يحاكي قلبها الوجيعا

             تقول يا بني يا مؤملي             يا منتهى قصدي و أقصى املي‏

             جف الرضاع حين عز الماء             أصبحت لا ماء و لا كلاء

             فساقك الظما إلى ري الردى             كأنما ريك في سهم العدى‏

             يا ماء عيني و حياة قلبي             من لبلائي و عظيم كربي‏

             رجوت أن تكون لي نعم الخلف             و سلوة لي عن مصابي بالسلف‏

             ما خلت أن السهم للفطام             حتى ارتني جهرة أيامي

و تقدم الحسينعلیه‌السلام نحو القوم مصلتا سيفه آيسا من الحياة و دعا الناس إلى البراز فلم يزل يقتل كل من برز إليه حتى قتل جمعا كثيرا ثم حمل على الميمنة و هو يقول:

         الموت أولى من ركوب العار             و العار أولى من دخول النار

 و حمل على الميسرة و هو يقول:

         أنا الحسين بن علي             آليت أن لا انثني‏

             احمي عيالات أبي             امضي على دين النبي

قال عبد اللّه بن عمار بن يغوث: ما رأيت مكثورا قط قد قتل ولده و أهل بيته و صحبه اربط جأشا منه و لا امضى جنانا و لا اجرأ مقدما و لقد كانت الرجال تنكشف بين يديه إذا شد فيها و لم يثبت له أحد .

فصاح عمر بن سعد بالجمع: هذا ابن الانزع البطين، هذا ابن قتال العرب احملوا عليه من كل جانب، فأتته أربعة آلاف نبلة  و حال الرجال بينه و بين رحله فصاح بهم: يا شيعة آل أبي سفيان إن لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم و ارجعوا إلى أحسابكم إن كنتم عربا كما تزعمون.

فناداه شمر: ما تقول يا ابن فاطمة؟ قال: أنا الذي اقاتلكم و النساء ليس عليهن جناح فامنعوا عتاتكم عن التعرض لحرمي ما دمت حيا.

         قال اقصدوني بنفسي و اتركوا حرمي             قد حان حيني و قد لاحت لوائحه‏

 فقال الشمر: لك ذلك.

و قصده القوم و اشتد القتال و قد اشتد به العطش  فحمل من نحو الفرات على عمرو بن الحجاج و كان في أربعة آلاف فكشفهم عن الماء و اقحم الفرس الماء فلما هم الفرس ليشرب قال الحسين أنت عطشان و أنا عطشان فلا أشرب حتى تشرب! فرفع الفرس رأسه كأنه فهم الكلام و لما مد الحسين يده ليشرب ناداه رجل اتلتذ بالماء و قد هتكت حرمك؟ فرمى الماء و لم يشرب و قصد الخيمة.

         يروي الثرى بدمائهم و حشاه من             ظمأ تطاير شعلة قطعاتها

             لو قلبت من فوق غلة قلبه             صم الصفا ذابت عليه صفاتها

             تبكي السماء له دما افلا بكت             ماء لغلة قلبه قطراتها

             و احر قلبي يا ابن بنت محمد             لك و العدى بك انجحت طلباتها

             منعتك من نيل الفرات فلا هنا             للناس بعدك نيلها و فراتها

« مقتل الحسین مقرم ص ۲۴۸»